فیک جیمین [ اشنایی عجیب ] p7
*از زبان سومین*
وقتی رفتم تا برای جیمین اون درس رو توضیح بدم دیدم هنوز نیومده بود... نشسته بودم روی نیمکت که یهو دیدم اومد
جیمین: سلام.. ببخشید دیر شد یه کاری برام پیش اومد
سومین: سلام.. نه مشکلی نیست من خودمم تازه اومدم.. خب بیا بشین
وقتی شروع کردم به توضیح دادن دیدم اصلا حواسش نبود و فقط توی چشام خیره شده بود
سومین: گوش میدی من چی میگم؟
جیمین: اا..اره حواسم هست
سومین: فقط میخواستم بگم توی صورت من چیزی ننوشته باید به کتاب نگاه کنی
جیمین: خب باشه حالا... داشتی میگفتی
وقتی کامل توضیح دادم میخواستم برم که دیدم گفت
جیمین: چرا داری میری؟ بشین من الان میام
یه دقیقه رفتم توی شوک... و دوباره نشستم
دیدم با دوتا استارباکس اومد
جیمین: بیا بخور، توضیح دادی حتما گلوت خشک شده
سومین: نیازی به این کار نبود من راحتم...
جیمین: حالا بخورش... میدونم قهوه دوست داری!!
سومین: ت.. تو از کجا میدونی؟
جیمین: دیگهههه
سومین: خب راستشششش.. منم میدونم تو گوشت خوک دوست داری..
جیمین: تو دیگه از کجا میدونی!!
سومین: اونروز داشتی به میسون میگفتی.. منم ناخداگاه شنیدم..
و بعدشم حرف زدیم و من رفتم پیش یونا چون قرار کافه داشتیم
*از زبان یونا*
توی کافه نشسته بودم که دیدم سومین اومد.. سریع بلند شدم تا ببینم قبلش که با جیمین بود چطور گذشت
یونا: چی شد؟!
سومین: آروم باششش چقدر عجله داریییی
و دسر خریدیم و شروع کردیم به حرف زدن
سومین: راستش اولش اصلا حواسش نبود فقط تو صورتم نگاه میکرد ولی بعدش خودم بهش گفتم که به کتاب نگاه کنه... بعدشم رفت قهوه خرید شاید باورت نشه میدونست من قهوه دوست دارم!!
یونا: یاخدااا از کجا؟!!
سومین: نمیدونم ولی خیلی عجیب بود
و بعدشم کلی باهم حرف زدیم
*از زبان جیمین*
وقتی سومین داشت برام توضیح میداد یه دقیقه حواسم پرت شد به صورتش نگاه میکردم... صورتش خیلی کیوت بود چشماش خیلی درشت بود اصلا حواسم پرت شده بود؛ ولی چقدر باحال... من میدونستم اون قهوه دوست داره و اونم همینطور!! میدونست من گوشت خوک دوست دارم
ولی درکل خیلی خوش گذشت... سومین دختر خوب و ارومیه،،
وقتی رفتم تا برای جیمین اون درس رو توضیح بدم دیدم هنوز نیومده بود... نشسته بودم روی نیمکت که یهو دیدم اومد
جیمین: سلام.. ببخشید دیر شد یه کاری برام پیش اومد
سومین: سلام.. نه مشکلی نیست من خودمم تازه اومدم.. خب بیا بشین
وقتی شروع کردم به توضیح دادن دیدم اصلا حواسش نبود و فقط توی چشام خیره شده بود
سومین: گوش میدی من چی میگم؟
جیمین: اا..اره حواسم هست
سومین: فقط میخواستم بگم توی صورت من چیزی ننوشته باید به کتاب نگاه کنی
جیمین: خب باشه حالا... داشتی میگفتی
وقتی کامل توضیح دادم میخواستم برم که دیدم گفت
جیمین: چرا داری میری؟ بشین من الان میام
یه دقیقه رفتم توی شوک... و دوباره نشستم
دیدم با دوتا استارباکس اومد
جیمین: بیا بخور، توضیح دادی حتما گلوت خشک شده
سومین: نیازی به این کار نبود من راحتم...
جیمین: حالا بخورش... میدونم قهوه دوست داری!!
سومین: ت.. تو از کجا میدونی؟
جیمین: دیگهههه
سومین: خب راستشششش.. منم میدونم تو گوشت خوک دوست داری..
جیمین: تو دیگه از کجا میدونی!!
سومین: اونروز داشتی به میسون میگفتی.. منم ناخداگاه شنیدم..
و بعدشم حرف زدیم و من رفتم پیش یونا چون قرار کافه داشتیم
*از زبان یونا*
توی کافه نشسته بودم که دیدم سومین اومد.. سریع بلند شدم تا ببینم قبلش که با جیمین بود چطور گذشت
یونا: چی شد؟!
سومین: آروم باششش چقدر عجله داریییی
و دسر خریدیم و شروع کردیم به حرف زدن
سومین: راستش اولش اصلا حواسش نبود فقط تو صورتم نگاه میکرد ولی بعدش خودم بهش گفتم که به کتاب نگاه کنه... بعدشم رفت قهوه خرید شاید باورت نشه میدونست من قهوه دوست دارم!!
یونا: یاخدااا از کجا؟!!
سومین: نمیدونم ولی خیلی عجیب بود
و بعدشم کلی باهم حرف زدیم
*از زبان جیمین*
وقتی سومین داشت برام توضیح میداد یه دقیقه حواسم پرت شد به صورتش نگاه میکردم... صورتش خیلی کیوت بود چشماش خیلی درشت بود اصلا حواسم پرت شده بود؛ ولی چقدر باحال... من میدونستم اون قهوه دوست داره و اونم همینطور!! میدونست من گوشت خوک دوست دارم
ولی درکل خیلی خوش گذشت... سومین دختر خوب و ارومیه،،
۵.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.